سیگاری

مي خواهم دنيا را همچون سيگار ، به آتش بكشم . وقتي كه ،

نيمه شب ، سيگارهايم تمام ميشود . و خيال تو هنوز مهمان

خاطراتم است

نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392ساعت 21:42 توسط سیگاری|

هر شب
هوا که تاريک مي شود به آسمان زل مي زنم
و سيگار به دست
در شهر خاطراتمان قدم مي زنم
نمي دانم
خاطرات دلم را مي سوزاند
يا اين پک هاي عميق

نوشته شده در یک شنبه 12 آبان 1392ساعت 21:35 توسط سیگاری|

به سلامتی یه نخ سیگار ...

که حداقل اینو میدونم که قبل من از کسی لب نگرفته

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 19:51 توسط سیگاری|

امشب دوباره با آسمان خلوت کردم...

یاد اون شبها افتادم که بهت میگفتم:

تو ستاره منی...

اما حالا تو این آسمون پر ستاره من بی ستاره شدم و

تو، توآسمون یکی دیگه میدرخشی..

 

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 19:36 توسط سیگاری|

یه روز بهم گفتیم love چهار حرف داره...!!

هر حرف رو کف دستمون نوشتیم و کلی خندیدیم..

کاش اونروز میدیدم که تودوتا حرفش و توکف دستت کم رنگ نوشتی...

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 19:30 توسط سیگاری|

آهنگی رو که دوست داشتی رو تکراااار...

سیگار و هی سیگار و هی سیگار...

پست از هانیه

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 18:55 توسط سیگاری|

مرد که باشی    وقتی دلت بگیره

گریه نمی کنی....

قدم میزنی....

آه! دیگر پاهایم توان رفتن ندارد...

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 18:28 توسط سیگاری|

 

 

رویای پرواز داشت شاعری که میان خواب هایش مرده بود....

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 18:16 توسط مردبارانی|

چند شبیست دیگر خوابت را هم نمی بینم ...

 

بی انصاف خاطرت را هم از خوابم دزدیدی!؟!؟

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 17:39 توسط سیگاری|

فرهاد بیستون کند و شیرین رفت...

من آسمان را به زمین دوختم و او رفت...

من سیگارمیکشم...

خدایا! فرهاد چه میکشید!!!

نوشته شده در جمعه 3 آبان 1392ساعت 17:15 توسط سیگاری|

آخرين مطالب
» <-PostTitle->
Design By : MohammadDesign.IR